سویل و شیطونیاش
روزی که از مسافرت برگشتیم. من داشتم وسایلهامونو سرجاهاشون قرار میدادم. از اونجایی که یادم میاد سویل ازم خواست تا ادکلن وبدم بهش ولی من گفتم:دخترم اجازه بده من برات بزنم . سویلم گفت:نه مامان مگه نمیبینی من دیگه بزرگ شدم نیگام کن همونطوری که داشت حرف میزد دستاشو برده بود بالا ودوباره تکرار میکرد ...نیگام کن ....نیگام کن... من از شدت خستگی زود زود وسایل وجابه جا میکردم که زیاد بهش توجه نکردم اخه می خواستم کارامو انجام بدم بعدش برم خوب بخوابم البته اگه سویل خانوم اجازه میداد. از روزی که اومدیم من دنباله ادکلن بودم که الان وقتی مشغول عکساش بودم یه بویی اومد که با خودم گفتم وای چه بوی اشناییطططططططططططط یهو برگش...
نویسنده :
(مامان سویل)
11:54